ققنوس
هوا تاریک می شود
از این بالا
همه چیز در نوری ضعیف آتش می گیرد.
میان تنهایی اشیا می نشینی
بدن چیزها بوی نا می دهد.
(غربت بوی نا می دهد)
خمیازه می کشم
از دهانم صدای باز شدنِ
صندوقی ته سرداب به گوش می رسد
چیز می شوی کنار اشیا
یک چای کیسه ای در آب،
ورقی که خود را به پرینتر می مالاند
یا برچسبی ستاره روی دفتر
تاریکی عمود نگاه می کند
اشیا پلک نمی زنند
حتی نمی هراسند
تنها گه گاه دیده می شوند.
کنارشان زمان صدا دارد
صدایی شبیه به
سوتِ ممتدِ یک نواختی در دوردست
که کوچکترین آوا طول موجش را
می چیند.
تاریک تر می شود
همه چیز در عمقی اجباری فرو می رود
آخرین چراغ رو به خاموشی ست
و چشم یگانه ی چیزها خیره به توست.
Labels: شعر