Friday, January 13, 2012

ققنوس



هوا تاریک می شود
از این بالا
همه چیز در نوری ضعیف آتش می گیرد.
میان تنهایی اشیا می نشینی
بدن چیزها بوی نا می دهد.
(غربت بوی نا می دهد)
خمیازه می کشم
از دهانم صدای باز شدنِ
صندوقی ته سرداب به گوش می رسد
چیز می شوی کنار اشیا
یک چای کیسه ای در آب،
ورقی که خود را به پرینتر می مالاند
یا برچسبی ستاره روی دفتر

تاریکی عمود نگاه می کند
اشیا پلک نمی زنند
حتی نمی هراسند
تنها گه گاه دیده می شوند.
کنارشان زمان صدا دارد
صدایی شبیه به
سوتِ ممتدِ یک نواختی در دوردست
که کوچکترین آوا طول موجش را
می چیند.

تاریک تر می شود
همه چیز در عمقی اجباری فرو می رود
آخرین چراغ رو به خاموشی ست
و چشم یگانه ی چیزها خیره به توست.

Labels:

Saturday, January 7, 2012

ملال



 
و این شب خواهد گذشت...

این انزوای در گردش،
تردید سایه سیم های تراموا         
بر نمور آسفالت.        

نگاه می کنم
تکان سرهای کالسکه چیانِ     
خواب و بیدار را.


جوزپه اونگارتی

Labels:

رزها در آتش








ناگهان
صبحی دیگر شناور است
بر اقیانوس ناقوس ها. 




جوزپه اونگارتی

Labels: