Thursday, September 15, 2011

دارد اتفاق می افتد




دارد اتفاق می افتد...
می تراشم  قاشق قاشق،
هندوانه را 
به انتهای سفیدش می رسد
صورت سرخ و شیرینت،
محو می شود کم کم
آبش را سر می کشم
خنک می شود دهانم و
سر می خورد می رود آن پایین

دارد اتفاق می افتد
از این چشم
از این شکاف
زودباش برسان مرا
کمی به روزهای آینده ام
که نرسیده یک راست
پلاسیده می شوند روزها.

صورتت تمام می شود
از دکمه هات پایین می روم
از پله های اضطراری شلوارت،
همیشه پایین آمدن خوب است.

فرض می کنم زندگی را
در شکل های کاغذ دیواری
مارمولکی کنار رودخانه
زنی با سر گربه،
صورتت را پیدا می کنم در شکل ها
شاید کاغذ دیواری ام
و آن زن راجع به من چیزی می نویسد
دارد اتفاق می افتد
جایی میان اتاق و کاغذ دیواری.

می تراشم
قاشق قاشق خنک می شوم 
از اتفاق های تو در دهانم. 

Labels: