Wednesday, September 12, 2012

سمتی از اتاق



روبروی پنجره،
پرده ای تور تکان می خورد در خیالم
ملال منظره.

رجوع می کنم به فکرهات
به نقاشی های "وارهول"،
تصویرت در چند رنگ ردیف می شود جلوی چشم هام،
شبیه پسران فریدونی
با چشمانی بزرگ و ابروانی پی بست،
وزنت را روی یک پا انداخته ای
داری زغال باد می زنی
جرق و جروق زغال ها گوشم را می خاراند.

به اتاق بازمی گردم
می نشینم رو به روی پنجره
در آن سر دنیا
گرفتن زغال ها را تماشا می کنم.

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home