Sunday, August 21, 2011

طبیعت بی جان

در،کمد، قاب عکس.

فنجان بی جان
قاشق میرود به دهان
چنگال فرو می نشیند لال و
کارد همیشه می برد.
می برد

مرا می برند و
می برند به خودشان
به طبیعت به بی جان.

قاشق یک
قاشق دو
قاشق سه
هر روز یک عدد
شاید برسد امروز دهانم به قاشق دهانی ات

تقصیر دسته هاست
تقصیر دست هاست
اگر می برد دستی را
کارد.

صندلی، شیر آب، کتاب.

همین پنکه
پنکه ی زرد یک چشم
خنک می کند مرا
می چرخاند موهایم را
سرم را
می برمد مرا به جنوب
به تن تو،به درخت خرمایی بلند
صبح های کودکی ام بالایش.

واکنش سرد یخچال به میوه ها
به غذا ها
به گرمای مرداد.
نفهمیدن ساعت از جدید و قدیم شدن.
بی تفاوتی بند رخت
برای پیراهن تو یا جوراب های توماس.


از زیر تخت
بیرون می آورم
لحظه های مانده را
پس مانده را
تا بگذرند.
اما تخت مستطیل ساده ای ست
با ابعادی مشخص.

حوله، بالش، مداد.

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home