Thursday, August 11, 2011

شنبه های من ساعت نه ندارد


کوچ من از پیژامه ی راه راه کودکی ام.

راه های نزدیک
راه های دور
راه های دورتر

شب های برق رفتن
انتظار برق آمدن
نیامدن
آمدن
.
.
صلوات...

کنار چراغ گردسوز
و مداد گلی هایی که
تف می زدم تا خط فاصله ها را
پررنگ تر بگذارد،
چشم های سنگین
و انگشت های کج ام
از مشق های تمام نشدنی.


هاچین
واچین
یک پایت را
یک دستت را
یک چشم ات را
نفس هایت را
رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات.

از پنج شنبه تا یک شنبه
طول می کشد
آخر هفته هایم.
جمعه می آید
من هیچ کس را انتظار...

هنوز در شنبه های من
سال های دور از خانه
پخش می شود
یک شب برای اولین بار
کلمه ی فراموش را
از اوشین شنیدم
آن لحظه ناخن های مادرم را
با انگشت سبابه
دنبال می کردم

شنبه های من
ساعت نه ندارد و
من هیچ چیز را با
فُر گِت فراموش نکردم
چرا که همیشه
کم داشت
خاطره ی دستان مادرم را



کوچ
کوچ 
کوچ من
با هاچ زنبور عسل

Labels:

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home