پرنده
جریانی متصل در رگ هام،
وزوزی مدام که
هر یک ساعت یک بار گوشم را می خراشد
و می گذرد
از جلوی چشمانم
پرنده ای که چون مجسمه های معلق الکساندر کالدر
تنها روی یک نقطه تعادل دارد.
هربار که می رسم
از همان اول، روزهای آخر به پلک هام می چسبند
به تمام خواب هایم.
مرا هی می پرانند و
پرنده را.
جریان واژه هایی از زیر در
تا گوش من
واژه هایی که معمولا با حرف سین تمام می شوند
و جریانی به زبان دیگر
متصل در رگ هام.
وزوزی مدام که
هر یک ساعت یک بار گوشم را می خراشد
و می گذرد
از جلوی چشمانم
پرنده ای که چون مجسمه های معلق الکساندر کالدر
تنها روی یک نقطه تعادل دارد.
هربار که می رسم
از همان اول، روزهای آخر به پلک هام می چسبند
به تمام خواب هایم.
مرا هی می پرانند و
پرنده را.
جریان واژه هایی از زیر در
تا گوش من
واژه هایی که معمولا با حرف سین تمام می شوند
و جریانی به زبان دیگر
متصل در رگ هام.
Labels: شعر
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home