خطوط موازی
مابینِ خطوط موازیِ دنده هات
مادیان ها در سرگیجه ام
چارنعل می دوند
از موانع استخوانی
یک در میان می پرند
و از یال اسب ها
بر دنده هات
قطار می ماند و سوزن بانی
که بر نبض ریل دست می کشد
دست ها را به پهلو می دوزد
چشم ها را به راه
قطار می گذرد
ایستگاه دور می شود
و مادیان ها
از دنده های چپ ات
و از خطوط راه آهن
که دیگر موازی نیست می پرند
مثل چشم چپم
مادیان ها در سرگیجه ام
چارنعل می دوند
از موانع استخوانی
یک در میان می پرند
و از یال اسب ها
بر دنده هات
قطار می ماند و سوزن بانی
که بر نبض ریل دست می کشد
دست ها را به پهلو می دوزد
چشم ها را به راه
قطار می گذرد
ایستگاه دور می شود
و مادیان ها
از دنده های چپ ات
و از خطوط راه آهن
که دیگر موازی نیست می پرند
مثل چشم چپم
مثل من از خواب
Labels: شعر
3 Comments:
بی نظیر. تصاویر بسیار بکر و پخته. هر چی بگم کم گفتم. آفرین واقعا
من این شعر یادمه. بسیار زیباست.
محسن
خيلي ممنون محسن جان. اتفاقا من ديشب تو "ميدون" بودم
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home